قبلنا
هروقت اینطور بودم
به خودم میگفتم باشه عب نداره تو خودتو نباز
تو خوب باش
تو فلان باش
عجب قلط زیادی میکردم :|
and the candles on cathedral walls ....
...
وجودم سرشار از نفرته
و هیچ هم دلم میخواد جاش رو با عشق یا هر چیز خوب دیگه پر کنم
به قول شاعر
من دیدم که چطور بهشت خودش رو به خواب زد
و فرشته ها سرگرم گریه بودن
lol
کسی میتونه دقیقا درک کنه این حس رو؟
دلم میخواد همه ی افسانه ها واقعیت داشت..
و میتونستم کنار شیطان
بهشت رو به آتیش بکشم
نظرات شما عزیزان: