خواستم با گوشی پست بذارم
دلم نیومد
بیشتر از یه ساعت طول کشید تا کیفمو جمع کنم
فردا وسایلمو میبرم شرکت..
با اینکه چندین روزه قرار داد تموم شده و کارو شروع کردم ولی همش تو لپتاپ بود
از فردا کارای مدارو شروع میکنم
و اندازه بچه ای ک روز اول میره مدرسه ذوق دارم
حس خیلی خوبی داره
نه فقط برا اینکه میرم یه شرکتی کار کنم و اینا
نه
برا اینکه کاری رو میکنم که عاشقشم..
میدونید ، آرزوم بود
که مجبور نشم کار دیگری بکنم
باهاش حس خوشبختی دارم
آره دقیقا با طراحی مدار و برنامه نویسی به خودی خود بدون اینکه پول یا چیز دیگه ای برام مهم باشه حس خوشبختی دارم
و امشب رو یادم نمیره :)
در کنار همه اینا
همکاری با چنین تیمی هم فوق العاده ست
به خصوص خود خانم صفایی
لنتی چه قدر یه آدم میتونه خوب باشه؟!
چارشنبه که میشنیدم صحبتاشو با چند نفری ک باهاشون جلسه داشت در مورد کارای به اصطلاح خیر
میدونم خز شد، ولی باز حس خوشبختی کردم :))
و تصمیم گرفتم تا جایی که میتونم ازش حمایت کنم
نه در چارچوب شرکت و قرار داد
هرجا نیاز داشت و بتونم، کمکش کنم
تا تهش
با همه داشته هام
و با عرض شرمندگی یاد امیر افتادم
اون امیر نه، امیر توی دانشکده
که میخاستیم کاری رو راه بندازیم
و من در اوج صداقت کنارش بودم
و همون اول کار
قبل اینکه چیز خاصی بشه
میشد طمع و زیاده خواهی رو توی کارا و رفتاراش حس کرد
آه thats a shame
این حال خوب...
بخشیش مال پاییزه :)
از پاییز نگم؟
نه زیاد گفته اند و گفته ایم
جاش از سارا بگم؟
که تنا کسیه که تا الان مونده باهام
و تنا کسی هم هست که دوس دارم از این به بعد هم پیشم بمونه
کسی که دستمو ول نکرد ...
و خب.. پست قبلی و خیلی شعرای دیگه، برا اون بود
کسی که خیلی آروم و بی صدا داره بهم یادآوری میکنه
و یاد میده
معنی دوس داشتن رو
تو این دنیای پر هیاهویی که همه جاش خاکستریه
دلم نمیخاست حسای زشتی قاطی این پست کنم
اما خوبه که بگم
ناراحت نیستم از همه کسایی که نموندن به هر دلایلی که برا خودشون شاید منطقی بوده
ولی دلیلی هم ندارم که به هیچ کدومشون اچازه بدم دوباره نزدیکم شن
فقط ...
کاش یادمون بمونه
که به قول شاعر
try not to destroy everything you love
yes, I know
love and death..
always..
نظرات شما عزیزان: