I feel so empty
خیلی وقته پست نزدیم
و نمیدونم.. هیچ کامنتی هم نداریم مدت هاست
این چند روزه فقط عین سگ کار کردم :))
حال ندارم...
خیلی عصبی ام خیلی
هیچ راهی هم نمیرسه به ذهنم...
انگار باید اتمیک پست بلک (!) عادت کنم
عوضی -_-
از آدم حراف متنفرم
حالمو به هم میزنن
برا هر چیزی عین بچه دو ساله یه چیزی میگه. ینی یه ضرب باید فکش تکون بخوره
همچین دلم میخواد بخوابونم دهنش صدای بزغاله بده.
اه. اعصاب.
_____
هوا طوری گرمه فککنم همه عکسام این دفه اوور اکسپوز شدن :/ جدی.
_____
ای جانم...
..
اگه نباشی دلم برات تنگ میشه..
همونطور که دلم برا امشب تنگ میشه
مدت ها بود اینطوری از ته دل لبخند نزده بود.
این قدر حالم خوب نبود. این قدر دلم پر از احساس قشنگ نبود
میخوام بدونی فقط. که تو چه قدر خوبی .. خیلی...
_____
این پایان نامه پدر گرامی هم اعصاب شده ها...
اصلا شده بچه بازی
مسخرست واقعا..
ینی خاله بازی
اصن نگم
بهتره
____
مرض سطر های منظم عود کرده باز. :/
چیز نوشتنم نمیاد
ینی چیزی نیس که بخوام دربارش بنویسم. ینی هیچ چیز جدیدی نیست و اگه بخوام بنویسم میشه مشتی چرت و پرت تکراری
نمیدونم انگار منتظر یه اتفاقم. یه چیزی باید وارد زندگیم بشه که نیست... دلم منتظر یه چیزیه. فقط امیدوارم اتفاق خوبی باشه... دیگه تحمل افتضاح جدید ندارم :/
به یک دوس دختر، با موهای مشکی عین هو زاغ و لاغر. ترجیحا با قدم های سریع (اصولا تو خیابون از هر جنبنده ای سریع تر را میرم :/) نیاز، داریم بیاد باهم بریم اینور اونور ازش عکس بگیرم.
ترجیحا متالهد (ترجیحا در محدوده ی ملودیک دووم/دث تا فیونرال دووم) وترجیحا سیلماریلیون خوانده باشه.
هرکی خواست اعلام آمادگی کنه :/
والا به خودا.. دختر هم که نیستیم بزنیم تو خط سلف پرتره :/
کسی میشناسی با این شرایط بگین
lol
:))))))
خوب چی میگفتم
اولا به یگانه : چیز هایی میگه که نمیشه با کلمات گفت. اصلا دلیل وجودش اینه که چیز هایی رو بگه که نمیشه با کلمات گفت..
_____
میدونی. . واقعا نمیدونم دقیقا اینجا چه خبره
انسان این قدر خنگ؟!؟ نه واقعا....
نشتنن تو یه کلاس همراه مشتی خنگولیست نفهم خیلی سخت و طاقت فرساست.
من خیلی غلط بکنم از جام تکون بخورم :/ والا. ملت از چیزی که فکرش رو میکردم..... -_-
بیخیال بیخیال بهتره من خودمو آلوده نکنم :/
شت :/
_____
تصمیم گرفتم یه ذهن تکونی حسابی انجام بدم...
بعد از همه این ماجرا ها...
تصمیم گرفتم یه جوری خودم رو نو بکنم. .
هرچند من هیچوقت نزاشتم کهنه بشه درونم. ولی خوب احساس میکنم یه چیز هایی توی دلم مونده... چیزایی که یک زمانی زیبا و خوب بودند... اما الان گردیدند. الان باید بریزم دور.. چی ای زیادی که یک زمانی می درخشیدند اما الان فقط غباری تیره رو دلم گذاشتن... باید از دستشان خلاص شم
____
آقا جان سرکار خانم
ما اینجا "خیارشور های خاله مریم" رو لینک نمیکنیم.الهی خبرتون بیاد. شمارو به ارواح عمتون کامنت ندین
اینجا سایت دوس دختر یابی "ممد خفن به همراه بانو" نیست فعلا هم خیال باز کردن همچین فروشگاهی رو نداریم. "مهری جون" و "نفس" و "دخترک تنها" و بقیه موجودات از این راسته، شمارو جون ته ریش *احسان علیخانی کامنت ندین
ای بابا
(خودمو کنترل میکنم... لامصبا بدجور فوحش خورشون ملسه. اصن انواع الفاظ رکیک و زیر صفر* میاد دهن آدم شولوخ میکنه :'| )
*در ادبیات "صفر" نماد ناف است.
(لازمه نماد شناسی خیارشور رو هم براتون تشریح کنم؟ خجالت نکشین بگین.. -_-)
اعصاب....
خیلی وقته شعر خوبی نزاشتم
یجوری به ترجمه و گذاشتنش اینجا اعتیاد پیدا کردم!
هرچند اگه کسی نخونه
___
باید بخوابم امشب...
فردا روز بزرگیه...
..
م
میگم تو خواب راه میرم میگین نه
ینی یه وضعی شد ها...
فککنم به جای رفتن به دستشویی، خیلی شیک و مجلسی و با وقار رفتم چراغ حمام رو روشن کردم رفتم تو دیدم عه اینجا که دستشویی نیست
-_-
شما بگین من کجا بکوبم خوبه
بلاگفا عوضی هم درست شد
کثافت ها :|
میدونین چه قدر ضربه روحی جسمی خوردم! ؟
ولی خوب... دلم بی نهایت برا بانو (بانو خودمون :/) تنگ شده بود..
دوباره خوندمش
مثل همیشه..
ولی....به نظر خیلی جالب نبود
امیدوارم همیشه خوب باشه...
رفتم و قبلیش که به پاس گند بلاگفا برگشته بود سال نود و دو
چه قدر حال عجیبی شدم
بالای دو سال شد....
هی روزگار. فاک یو. فاک یو هارد... :|